_برفستان_عاشقان
دست هایم را محکم بگیر
زیرا که می دانم
انگشتانت سربازان بیدار
شانه هایت پرهای گشوده عقاب
بوسه ات نشان کائنات
رویایت جهان بی پایان
و دوست داشتنت طعم
انارهای چیده شده
باغ همسایه است
💗💗❄❄❄💗💗❄❄❄💗💗
شب آن شب که عشق پر میزد میان کوچه بازارم
تــو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد تــو این را هم نفهمیدی
من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تــو می لرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تــو را میخاست بنویسد بروی صفحه، خودکارم
میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم
هوا تاریک تر میشد تــو زیر ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم..."
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد
تــو آن سو شعر میخوانی من این سو از تــو سرشارم
سحر از راه میآید تــو در خورشید می گنجی
و من هرروز مجبورم زمان را بی تــو بشمارم :((
شبانگاهان که برگردی به سویت باز میگردم
اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم...
💗💗❄❄❄💗💗❄❄❄💗💗
از دوست داشتن که می نویسم
دست هایم می لرزد
انگار تو زیر پوستم
تکثیر می شوی …
💗💗❄❄❄💗💗❄❄❄💗💗
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !