* _برفستان_ *
داستان طوطی و بقال:
خلاصه داستان چنین است که بقالی طوطی سخن گویی داشت روزی آن طوطی تصادفا روغن را در دکان روی زمین می ریزد بقال ناراحت شده و ضربه ای به سرش می زند موهای طوطی می ریزد و کچل می شود. طوطی دیگر سخن نمی گوید. ناراحتی بقال چاره ساز نمی شود تا اینکه روزی مرد کچلی از کنار مغازه بقال می گذرد و طوطی با دیدن او به حرف می آید و به او می گوید:
از چه ای کل با کلان آمیختی/ تو مگر از شیشه روغن ریختی
در واقع طوطی خود را با او مقایسه کرده است....
* * * * *
《بخش اول》
بود بقالی و وی را طوطیی/خوشنوایی سبز و گویا طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان/نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بدی/در نوای طوطیان حاذق بدی
جست از سوی دکان سویی گریخت/شیشههای روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجهاش/بر دکان بنشست فارغ خواجهوش
دید پر روغن دکان و جامه چرب/بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد/مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش بر میکند و میگفت ای دریغ/کافتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان/که زدم من بر سر آن خوش زبان
هدیهها میداد هر درویش را/تا بیابد نطق مرغ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار/بر دکان بنشسته بد نومیدوار
مینمود آن مرغ را هر گون نهفت/تا که باشد اندر آید او بگفت
جولقیی سر برهنه میگذشت/با سر بی مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان/بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کل با کلان آمیختی/تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده آمد خلق را/کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر/گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد/کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند/اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر ایشان بشر/ما و ایشان بستهی خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عمی/هست فرقی درمیان بیمنتهی
هر دو گون زنبور خوردند از محل/لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب/زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور/این یکی خالی و آن پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین/فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گردد پلیدی زو جدا/آن خورد گردد همه نور خدا
این خورد زاید همه بخل و حسد/وآن خورد زاید همه نور احد
این زمین پاک و آن شورهست و بد/این فرشتهی پاک و آن دیوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست/آب تلخ و آب شیرین را صفاست
جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب/او شناسد آب خوش از شوره آب
سحر را با معجزه کرده قیاس/هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران موسی از استیزه را/برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف/زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
لعنة الله این عمل را در قفا/رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مری بوزینه طبع/آفتی آمد درون سینه طبع
هرچه مردم میکند بوزینه هم/آن کند کز مرد بیند دم بدم
او گمان برده که من کردم چو او/فرق را کی داند آن استیزهرو
این کند از امر و او بهر ستیز/بر سر استیزهرویان خاک ریز
آن منافق با موافق در نماز/از پی استیزه آید نه نیاز
در نماز و روزه و حج و زکات/با منافق مومنان در برد و مات
مومنان را برد باشد عاقبت/بر منافق مات اندر آخرت
* * * * *
معنی و تحلیل شعر:
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !