_برفستان_صائب
نمی روم قدمی راه بی اشاره دل
که خضر راه نجات است استخاره دل
دعای جوشن کشتی است موجه خطرش
فتاد هرکه به دریای بیکناره دل
کسی به کعبه مقصود ازین بیابان رفت
که برنداشت دو چشم خود از ستاره دل
تهی نمی شود از برگ عیش دامانش
چو غنچه هرکه قناعت کند به پاره دل
به خوابگاه غلط کرده ای تو از طفلی
و گرنه محمل لیلی است گاهواره دل
اگر ز اهل دلی آسمان مسخر توست
که سیر چرخ بود تابع اشاره دل
پیاده وار مکرر سپهر سرکش را
فکنده در جلو خویش یکسواره دل
اگر چه پرده شرم است مانع دیدار
ز هم نمی گسلد رشته نظاره دل
مشو ز آه شرربار عاشقان غافل
که سینه چاک کند سنگ را شراره دل
چنان که روشنی خانه است از روزن
ز داغ عشق بود عیش بی شماره دل
علاج کودک بدخو ز دایه می آید
کجاست عشق که درمانده ام به چاره دل
سواد هردو جهان است در سویدایش
مپوش دیده خود صائب از نظاره دل
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !